از وقتی یادم میاد همیشه موهاش کوتاه و صورتش تراشیده بود. گرد سفید از خیلی وقت پیش به موهاش نشسته بود و چین های رو دست و صورتش بدون اینکه خودش بگه نشونی از فراز و فرود بی اندازه زندگیش بودن. اهل گپ و گفت بود و هر موقع مینشستی کناردستش از حال و احوالت میپرسید و از کار و بارت خبر میگرفت. واقعیت یادم نمیاد که صداش بلند شده باشه و تا اونجا که یادمه همیشه سرش به کار خودش بود. تا قبل از بیماریش هر روز صبح زیر چایی رو روشن میکرد و مختصر ورزشی میکرد بعد "نون چاییش" منبع
درباره این سایت