امشب بعد از مدتها اول رو کاغذ نوشتم. بیشتر وقتا از همون اول شروع میکردم به تایپ کردن اما امشب فرق داشت.

یه دوست قدیمی، خیلی قدیمی یه جمله ای نوشت و برام فرستاد که منو برد به عادات قدیمی گذشته.

     " عدم صدق با خود، غرور مزخرف؛ وقتی دلت پر میزنه ببینیش، میگی اونجا نباشه"

اینو همین چن دقیقه پیش برام فرستاد و یکی دوبار اومدم براش کوتاه بنویسم ولی نشد، هی میزد و میرفت پایین تا رسید وسط تنگ پرآشوب این چند روز گذشته.

بنظرم فاصله داشتنا و نداشتنا رو احتمالا جسارت پرمیکنه، اون لحظات آخر رو میگم، همون مواقعی که تابلو لحظات آخر رو نشون میده و قهرمانی با یه امتیاز معلوم میشه. فقط یک امتیاز. جسارت یکم بفهمی نفهمی توش بی پروایی لازمه. شاید بهتر باشه اینجور بگم که هی نشینی و برا خودت صغری کبری نچینی. اصن باید یخورده نبینی و فک نکنی که چی میشه. بزنی تو دل ماجرا و چشمات فقط و فقط اونی رو ببینه که براش دلت داره از تو سینه میاد بیرون.

حالا اصن چی اینا رو گفتم. یه مواقعی میرسه اصن معلوم نیست چی قراره پیش بیاد ولی دلت بدجور گیر کرده و دوتا راه ممکنه پیش بیاد. یکی ممکنه بندازی تو خط ترس از عاقبت، ظن به خدشه دار شدن غرور و با همین فرمون بری تا احترام به حریم شخصی طرفت و هزار و یک توجیه دیگه برای کم کاری و عادت و یا اینکه ممکنه با یک نرمش قهرمانانه دنیا و عقبی رو بدست بگیری بیخیال دنیا و مافیها میری تو دل ماجرا، حالا هرجور قصه میخواد تموم بشه سینه ات رو ستبر میکنی و روبروی عادت وایمیستی و میگی بهش ازت رد شدم. این شاید کف اون چیزی باشه که میتونه حرکت جسورانه برا آدم داشته باشه.

اینارو باز شاید اون یارو رو سن داره میگه و صحبتای انگیزشی میکنه ولی همچین تا از در وارد نشدی و ندیدی صورتشو. هر قدمت به سمتش یا هر نفست به یادش مثه مشتی میشه به غرورت و هر لحظه از خودت بیزار میشی که چرا انقدر محقری. اما.

اما لحظه ای که روبروش نشستی یا داری باهاش صحبت مبکنی رو دوسداری ساعتها یا روزها کش بدی. همچین اگه تا چند دقیقه قبل سگرمه هات تو هم بوده یا ضربانت به کندی میزده الان چشمات داره از حدقه بیرون میزنه و اصن دوس نداری پلک هم بزنی، یه لبخندی هم به پهنای صورت رو لبت میشینه که بیا و ببین. همچین که وارد صحبت میشی و لبخندش رو میبینی ضربان قلبت میره رو دور موتور ماشینای فرمول یک تو کفی و خلاصه آسمون پاک و زمین پر میشه از عطر شکوفه های بهاری.

اینا همه پاورقی هم نبود، شمام مارو ببخش بابت طومار توهمات پرآشوب و الکی جوکای وسط آبدوغ خیار اما حرف یکیه و همون همیشگی.

            قدر وقت ار نشناسد دل و کاری نکند

                       بس خجالت که ازین حاصل اوقات بریم

میشه ,همچین ,ممکنه ,باشه ,شاید ,برام فرستاد منبع

مشخصات

تبلیغات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

لینکدونی فیلم , اهنگ , خبر , سریال سایت رسمی کینگ بند ماه روشن farhikhteganweb همه چی موجوده مدرسه-دانش آموز-شادی پرستاری از کودک و سالمند,بیمار در منزل شیراز