بعضی اوقات همینجور یه موضوعاتی پیش میاد یا به ذهنم میرسه که همینطور داره اتفاق میفته یا گذر میکنه با خودم میگم راجع بهش بنویسم. خیلی اوقات هم ممکنه اصلا مساله خاصی نباشه. اما تو این چند روزی که گذشت دوتا موضوع بود که گفتم بنویسم یخورده راجع بهشون. 

اول موقعی که داشتم برمیگشتم و .

حقیقتش نه که بخوام تاب داستان رو زیاد کنم یا اب ببندم تو روایت ولی هر چقد میخوام تمرکز کنم رو این دوتا موضوع که راجع بهشون بنویسم، نمیتونم. بعد قرنی دومرنبه روی ماهتو نه که از نزدیک، تو همین فضای پر از اندوه مجازی دیدم و آواره این خرابه شدم. 

سکوت دار و

عمیقا نفسی از اعماق دل برآور که

سوزی بر دامن اختران خفته افتد و

نوری به دنیای خاموش بیندازد

یه همین قدر قافیه کافیست یادت ای حان.

داشتم میگفتم . برای اینکه برگردم یه خونه باید چنتا پرواز انجام میدادم و تقریبا عموم ادمای تو اون پروازا اهل کشور مقصد بودن. جالب بود که به نزدیکیای مقصد که میرسیدیم اهالی اونجا به زبون خودشون شروع میکردن باهم بلند بلند صحبت کردن. خنده هاشون که شاید تا الان آروم و بی سر و صدا بود دیگه الان تبدیل به قهقه های بلند شده بود. نمیدونم ولی من این حس رو پیدا کردم که یجورایی دارن نشون میدن که مال اینجان و این سرزمینشون. گرمای خاکشون رو  انگار از هزاران متریه سطح زمین حس میکردن و یجورایی شوق لمسش رو با صحبت کردن به اون زبون و شوخی و خنده میخواستن نشون بدن. علتش هرچی که میخواست باشه رو خیلی کاری ندارم ولی بمن حس خیلی خوبی میداد. آخرین پروازم هم که به ایران بود همین قضیه تکرار شد حتی با شدت بیشتر. خیلی از مسافرا که تو طول سفر دور و اطرافم بودن خیلی بسرعت و راحت باهم گرم گرفته بودن و مشغول صحبت بودن. من تا لحظه آخر فکر میکردم اینا از قبل همدیگه رو میشناختن اما موقع پیاده شدن برا هم آرزوی موفقیت میکردن و از هم جدا میشدن. نکته ای بود که تا حالا اصلا متوجهش نشده بودم و برام جالب بود این مشاهده.

و اما نکته بعدی که امروز بعد از ظهر به سرم زد راجع به نویسنده ها و داستانگوهای بزرگ بود. خیلی مطالعه خاص و دقیقی نداشتم. همین خوندانای جسته گریخته بود اما با همین تجربه کم بنظرم باید نویسنده های بزرگ رو بهشون دستبند زد و داستانگوهای کاربلد رو دهنشون رو بست. واقعا به یه نوعی خواننده رو از خود بیخود میکنن. نمیدونم کتابی رو که عمیقا روتون اثر داشته رو به خاطر بیارید. یا اون کتاب بازبینی و بازنویسی گوشه ای از زندگی شما بوده که تونستید بهش نزدیک بشید یا خلقی به الساعه بوده که کاملا شما رو در خودش جذب کرده و راوی تجسمی از یک تجربه برای شما ساخته. اما این نزدیک شدن به یا فاصله گرفتن از داستان مربوط به احساسات شما داره. یه داستان غمناک رو در نظر بگیرید. اگر جنسش از بافت تجربه قبلی شما باشه روایتگر یک غم کهنه رو به سراغتون اورده و اگر انتقال یک طعم تلخ انتزاعی به کامتون باشه هم شما رو دچار ملال روحی کرده. حتی اگر اون داستان خوش هم بوده باشه میشه اینجور حکم به گنتاهکاریه مولف داد که اگر اون یاداوری خاطره ای برای شما باشه، حس فاصله ازون خاطره و موجودیت خاطره در گذشته در شما حس فقدان بوجود میاره و اگر هم داستان انتزاعی بوده باشه بعلت مجازی بودن اون اثر در شما دوباره حس فقدان ایجاد میکنه و شاید شما رو دعوت به رویابافی کنه (البته باید یادآور بشم که رویابافی اصلا مشکلی نداره و اصلا خود من عاشق رویابافی هستم و کلا چاکر و مخلص هرچی رویا بافم. اصن بنظرم اون قسمت اخرش رو خیلی جدی نگیرید.). به احتمال زیاد این روش بررسی من خیلی نقص داره اما ازین وجه بررسی هر چند پر اشتباه بنظرم باید این نویسنده ها و روایتگرای خاص رو یجوری منکوب کنیم که انقد به بشریت ظلم نکنن. 

خیلی ,باشه ,همین ,داستان ,اصلا ,بوده ,بوده باشه ,بنظرم باید ,صحبت کردن ,راجع بهشون منبع

مشخصات

تبلیغات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

lawsonbesl49 website adsokhanplus (مثبت اد سخن) سایت تفریح و سرگرمی greeting IT City بیوگرافی سیرز closed